نمی دانم چه بگویم
هر بار
قطرات گریه را روی چشمانت جاری کردم
و هر بار
عرق شرم جاری شده ام را پاک کردی...
نمی دانم چه بگویم
هر بار
قطرات گریه را روی چشمانت جاری کردم
و هر بار
عرق شرم جاری شده ام را پاک کردی...
عبد باشیم یا نباشیم
او ربوبیت می کند
اما این رسم بندگی نیست...
قبل از انجام گناه
تفألی به دفتر نفس زد
می خواست ذره ای به "قربة الی الشیطان" بودن کارش لطمه وارد نشود!!
روزگار عجیبیست
شیطان
از بعضی ها
رضایت نامه می گیرد
و بعد آن
سرشان را می برد
وای بر من
تو از کار من چشم پوشیدی
اما من از خواست نفسم چشم نپوشیدم...
نگران سیاهی های گذشته نباش
با مداد سفید که خط بکشی
سیاهی ها خودشان کم کم محو می شوند
وقتی سد ها را در زندگیت می بینی
جای انگشت کردن در سوراخ های آن
برای آنها سوراخ ایجاد کن
توکل
توبه
امید
تلاش
تغییر
و...
به هر تعداد که نیاز است
همین سوراخ ها سد را خراب می کنند!
وقتی زمین خیلی تیره می شود
برف
این روزگار سیاه را
زیر خود می پوشاند
اما
کاش احتیاجی به برف نبود
کاش
زمین را
کثیف نمی کردیم