به طعم گندم

با تمام تلخی همیشگی؛ گندم پدر هنوز روی خوشه است، روی خوشه هاست...

بسم الله الرحمن الرحیم
در نبود تو
می نویسم از برای تو
از برای گریه های شامگاه تو...

می شود برای ما دعا کنی
آن زمان که می چکد
قطره های اشک از دو دیدگان تو
بعد دیدن کار های ما،
در نبود تو...؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها . . .

آخرین نظرات
برخی  می خواهند بدانند چه شد "به طعم گندم" به اینجا رسید(اگر به جایی رسیده باشد!)

باید بگویم

اینجا و هر جای دیگر نوشته هایم به دو دسته تقسیم می شوند:

هر کجا در این نوشته ها که زیباییست، همه از اوست

و هر کجا که زشتیست همه از من است

و امیدوارم که خودش زشتی ها را همه به زیبایی تبدیل کند...


گذشته ها علاقه ی زیادی به نوشتن داشتم، اما مدام می گفتم که نمی توانم بنویسم - و نمی توانستم - ، می گفتم خوش به حال آنها که قلم زیبایی دارند، و مدام غبطه می خوردم به حالشان... اگر هم دستی به قلم می بردم هر چه می کردم به آن چه که می خواستم نمی رسیدم.

بسیار از خدا و امام رضا علیه السلام خواستم که یاری کنند تا در راهشان بنویسم...

گذشت و گذشت

یادش به خیر

3 مرداد 91 

ماه مبارک رمضان

مشهد الرضا علیه السلام

اولین بار که تصمیم گرفتم بصورت جدی نوشتن را شروع کنم؛ دلم را به دریا زدم و از مولا خواستم که خودش کمک کند تا بنویسم

شوری تازه پیدا کرده بودم

یک وبلاگ جدید - "راوی" - ساختم و "اولین پست" خودم در آن را گذاشتم

دیگر گرم نوشتن شده بودم

و سعی می کردم مدام نوشته هایم بهتر شوند...

گاه حس می کنم که مغرور می شوم از نوشته هایم

اما وقتی فکرش را می کنم می فهمم هر چه به آن مغرور می شوم از من نیست

نمی خواهد به حساب تواضع بگذارید این حرف ها را

واقعیت است

قبل آن روز اول که به یاری مولا و خدایش با جدیّت شروع به نوشتن کردم مگر چه داشتم؟!

اصلا پلاک 14( وبلاگ قبل از راوی، گمانم اولین وبلاگی که مطلب گذاشتم ) هم می تواند گواهی دهد که من هیچ نداشتم...

او به من داد این قلم را، چیزی که خودش هر زمان اراده کند نیز می تواند بگیرد...


بعضی دوستان لطف دارند و می گویند که "قلم زیبایی داری" اما من می گویم "خدای زیبایی دارم"، خدایی که از او خواستم قلمی زیبا به من بدهد و این لطف را کرد...


بعد ها بود که با "بیان" آشنا شدم

و یکی از نویسندگان عزیز ( عین-لام ) قبول کردند که برایم دعوتنامه بفرستند

و "اولین پست" اینجا گذاشت شد.

و در این خانه ی جدید پیشرفت هایی - به لطف او - حاصل شد

آنقدر به من لطف شد که آرزو داشتم طبع شعری داشته باشم و از خدا، و از امام رضا علیه السلام، طبع شعری خواستم مطابق میلشان، و آنقدر لطف داشتند به من که هرچند به پای اساتید نمی رسد طبعم اما همین هم از نداشته هایم بود...

و حالا

این نوشته ها با واسطه ی دستان من نوشته می شوند

اما دستانی که از خود هیچ ندارند، مگر کاستی...

_

خداوندا

تو را بابت هر چه دادی و هر چه ندادی شکر می گویم

که هر دو از روی لطف توست...

الحمدلله رب العالمین

_

التماس دعا

یا زهرا سلام الله علیها