به طعم گندم

با تمام تلخی همیشگی؛ گندم پدر هنوز روی خوشه است، روی خوشه هاست...

بسم الله الرحمن الرحیم
در نبود تو
می نویسم از برای تو
از برای گریه های شامگاه تو...

می شود برای ما دعا کنی
آن زمان که می چکد
قطره های اشک از دو دیدگان تو
بعد دیدن کار های ما،
در نبود تو...؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها . . .

آخرین نظرات

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت رقیه سلام الله علیها» ثبت شده است

اینهمه روز

پایین نیزه ها حسرت دامان تو را می کشید

حال چگونه سر از دامانت بر دارد؟!


صلی الله علیک یا رقیة بنت الحسین


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۱
امیر حسین
عمه کجایی که ببینی
من و بابا
چقدر راحت شده ایم!
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۱ ، ۰۱:۳۲
امیر حسین

تا به حال شده منتظر خورشید باشی

و بعد از جایی که حتی فکرش را نمی کنی خورشید طلوع کند؟

مثلا از داخل تشت، جلوی دخترش!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۰۷:۴۰
امیر حسین
بغض با گلویش شروع به نبرد کرد
تازه راه درددلش باز شده بود
از دردهای اسیری با پدر می گفت...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۲۳:۰۹
امیر حسین

با دستان کوچکش

چه دست ها که نمی گیرد

و چه گره ها که باز نمی کند

سه ساله ی ارباب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۱۷:۰۵
امیر حسین
می خواهم خودت، برای خودت، روضه مکشوف بخوانی
یک روز برو به بیابان
چادر بزن
غروب که شد چادر را آتش بزن و پا برهنه روی خار ها فرار کن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۲۲:۳۱
امیر حسین

بابا؟!

عمو که هنوز آب نیاورده است

چرا عمود خیمه را می کشی؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۱۳:۱۹
امیر حسین
تعجب نکن از سیلی خوردن سه ساله
این ارث مادریش است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۱ ، ۱۳:۴۵
امیر حسین
کاش اسرا خسته نشوند
هنوز که چیزی نگذشته!
ماجرا ها از زندگی بی حسین(ع) مانده است
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۱ ، ۱۸:۴۳
امیر حسین
از مدینه که می آمدیم بابایم سر داشت
حالا هم سر دارد
اما فقط سر دارد...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۲۲:۵۲
امیر حسین
همه غم هایم مال تو بود
و درمانشان می کردی
حالا همه غم های من مال خودم
اما بابایی تو غم های عمه را درمان کن
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۲۲:۴۵
امیر حسین

از مدینه که می آمدیم

گاهی کنار پدر بودم

گاه روی دوش عمو عباس

گاه در بغل داداش علی اکبر

اما حالا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۱۶:۵۲
امیر حسین

خسته که می شوی

به صورت پدرت نگاه کن

اما خدا را هم شکر کن

که نباید پدرت را در تشت ببینی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۱۶:۵۰
امیر حسین

نمی گویم چرا آمدی
اما کاش زودتر می آمدی
و سه ساله ات را با خود می بردی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۶:۲۹
امیر حسین

دلم را می بینی؟

خرابه شده است!

اما دختر سه ساله ات ثابت کرد که تو به خرابه هم قدم می گذاری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۶:۵۳
امیر حسین

عمه ببین:

آخر بابا پیش من آمد!

دیگر از این خرابه خسته شده ام...

حالا نوبت من است به مهمانی او بروم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۰:۰۴
امیر حسین