این سنگ
این هم بغض های گلوگیر
بشکن و خلاصم کن...
پ.ن:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
این سنگ
این هم بغض های گلوگیر
بشکن و خلاصم کن...
پ.ن:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
آمـاده ی سـفـر بـودنـد
بـرای هـمـسـفـرانـش مـی خـوانـد . . ." هــرکـه دارد هــوس کــربـبــلا بـســم الـلــه " ...
... جـز تــو هـیـچ کـس بـغـضـم را نـفهـمـیـد !
وقت خداحافظی دوستان
شاید بتوانم اشک هایم را پنهان کنم
اما تو که می دانی، این بغض گلو - که ذکر کربلا کربلایش امانم نمی دهد - دست از من برنمی دارد!
تو بگو چه کنم...؟!
دلمان برای نفس های کربلا تنگ است / و برای نظر به گنبدت ارباب؛
اینجا بغض ها راه نفس را می بندند / و اشک ها راه نظر را...
تمام هستی و آبرویم ارباب؛ گریه های عزای توست...
(شال ماتمت آبرو به من داد / موج پرچمت دل رو داده بر باد ... شاعر؟؟ )
+ صد شکر که هستی...
یـکـــ یـا حـســیـن(علیه السلام) گـویــم و بـاران رســد ز راه
مـن عـاشـق هــر قـطــره ز اشــکــِــ مـُحـرّمـم
امشب
اشک ها هم نتوانستند غم را از دلم بیرون برند
باورت می شود؟!
پی نوشت:
گمان می کردم باران همیشه حال را خوش می کند...
چــنـد حـــرفــــ نــیـســـتـــــ بـــیـشــتـر نـــام تـــ♥ــو
امـــا بـــرای مـــا هــمــــه حـــرفــــ هـــای آن روضـــه هـــاســتــــ
♥یــا حـــسـیـــن( علیه السلام )♥
در دل خود درد داشت،
در دل او جا نبود،
جای به جای دل او پر ز درد،
جای به جای دل او پر ز آه،
جای به جای دل او تنگ بود،
با دل خود حرف زد،
با دل خود درد گفت،
در دل خود یاد کرد،
یاد از آن روزها... :
پیش خودش - زیر لب - زمزمه ها کرده بود؛
پیش خدا؛ در به در او در زده بود هر دری؛
او طلب کرببلا کرده بود.
(ادامه شعر در ادامه مطلب)
گاه به جایی می رسی
که دیگر نمی توانی "غم" را بنویسی
فقط مجبوری آن را بخوانی و بخوانی...
این روزها
بدون تو
ابرها جرأت باریدن می کنند...
... شاید هم از دوریت می بارند!
برای لحظه ای دیدن دوباره ضریحتان تاب نداشت
اشک هایش
وقت دیدن گنبد تو
گواه بود...
السلام علی یا حسین بن علی علیه السلام...
اطلبنا لزیارتک یا مولانا
پی نوشت:
کربـــــــــــــــــلا... :((
من بودم و
باران و
چشمانم و
حرمتان...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
این روز ها
تو می سوزی
اما ما می سازیم...
پی نوشت:
ببخش بابت تمام لحظه هایی که یاد سوز دلت نبوده ایم...
تمام رنج ها را تحمل کرد
آخر می دانست
یک روز
می آید
دوای درد پهلویش...
پی نوشت:
أین معز الاولیا و مذل الاعداء؟!
ابر های آسمان تو
به چشمانم
کوچ کرده اند...
خدایا
بارانی بفرست!
این رسمش نیست
دستان یک مرد را ببندند
و جلوی او
همسرش را...
:((
یا أباالحسن
کجایی که ببینی
فرزندت
سال هاست حتی "چاه" هم برای درددل ندارد...