گمان کرد تو نمی بینی او را...
سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۳ ب.ظ
چشمانش را بست...
هرچند که می دانست تو می بینی،
اما همین که تو را ندید پایان کارش بود...
پ.ن:
بازی های کودکی به یادم آیند
چشمانم را در پشت درختی پنهان می کردم؛
گمان می کردم دیگر همبازی ها مرا نمی بیند...