چتر نمی خواهم
وقتی که باران چشمانم
از جنس تو باشد...
هوا که سرد می شود،
می فهمم:
خورشید کم آورده است
در مقابل نبودن تو...
... آه، هوا چه سرد است!
پی نوشت1:
خورشید کم می آورد، چه رسد به من!
گفتند اینهمه گناه کردیم اما خدا مجازاتمان نکرد،
ندانستند
همین نبودن تو
بدترین مجازات است...
این روز ها
تو می سوزی
اما ما می سازیم...
پی نوشت:
ببخش بابت تمام لحظه هایی که یاد سوز دلت نبوده ایم...
غربتمان در دوری تو معنا می شود . . .
مولا
سری بزن به ما
که بس غریبیم...
گمانم
بعد مولا
این شهدا باشند
که بهتر از همه طعم فراموش شدن را می چشند...
این شب ها
برای روز شدن
تو را می خواهند...
کجایی ای خورشید دنیا؟!
شاید امشب نفسی از طرف ماه آمد
یا که شاید خبری از دل آن چاه آمد
آید آن روز که از جان همه فریاد زنیم:
حافظا! یوسف گمگشته ات از راه آمد...
ببین
باز هم تو نیامدی
اما
آب هم از آب تکان نخورد با نیامدنت
برای خیلی از ما...
پی نوشت:
نه کوششی نه وفایی...
قرارمان نبود
که بی "او"
قرار داشته باشیم . . .
. . . قرارمان بود؟!
هوای اردیبهشت
جان می دهد
برای "لحظه" ای با "تو"...
پی نوشت:
هوای بهاری
بدون "تو"
کامل نمی شود...
یابن الزهرا
هر جا که می نگرم
تو را
می بینم و نمی بینم...
به تمسخر می گویند : أین المهدی
یک روز
از کنار کعبه
با فریاد أنا المهدی
پاسختان را خواهد داد...
خواستم از بی کسی ها گله کنم
اما می دانم
تو از دیگران بهتر می فهمی
که بی کسی چه سخت است. . .
پی نوشت:
غریب تر از تو در عالم نیافته ام...
حالا که تو نیستی
حس می کنم
حتی بهار هم
بوی پاییز می دهد . . .
. . . العجل
کربلا،
پرچمی سرخ روی گنبد . . .
آه!
کی شود که جایش را به پرچمی سبز دهد . . . ؟!
خورشید این جمعه رفت
اما مولا
ما نمی رویم...
...می مانیم تا تو بیایی
ای خورشید
صبر کن
شاید
یوسفمان در راه باشد
شاید
هنوز هم
جای امیدی به این جمعه مانده باشد
شاید
یک هفته انتظار دیگر رقم نخورد...
قلبم ناقص می تپد
اما دلخوشم
که همین تپیدن ناقص هم
برای توست...
روزمان شب شد
و شب ماند
کجایی، تو ای خورشید روزهامان؟!
آنگاه که از تو برای ما
نه دیدنی باشد
و نه شنیدنی
چیست زندگی هامان
جز مرگ...؟!
پی نوشت:
دیدن و شنیدن همیشه با چشم و گوش نیست... گاه با دل است!
امان از دلی
که برای دیدن روی تو
مهیّا نیست...
دلم بی قرار است
کجایی
ای قرارگاه دل ها...؟!
پی نوشت:
خدایا... قرار دل های بی قرارمان را برسان . . .
باید این دل ز پس نفس بر آید
و به پرواز در آید
و رها گردد از این دوری و غربت
و از این رنج و ز محنت
و جدا گردد از این زاری و هجران