مجنون که شویم
لیلایمان هم پیدایش می شود
مجنون که شویم
لیلایمان هم ظهور می کند!
مجنون که شویم
لیلایمان هم پیدایش می شود
مجنون که شویم
لیلایمان هم ظهور می کند!
درخت ماند
و
خواب زمستانی
و فکر انتظار پرنده ای که کوچ کرده بود
انگار نمی دانست اگر سبز شود پرنده برمیگردد...
دور معشوقت بگردی
و بعد آن
به دور از هر دغدغه
روی گنبد
کنارش
بنشینی...
کبوتر بودن هم عـــالمی دارد
یادتان هست مولا؟
بارها
وقت خداحافظی
کنار ضریحتان
قول هایی رد و بدل شد...
قرار شد شما باز دعوت کنید
و من...
بارها شما به قول نداده تان عمل کردید
و من...
( این اولین دو بیتی من هستش که منتشر می کنم، البته یادم نیست اولین دوبیتی سروده شده هم هست یا نه! )
اینجا دو دست و قلم ها از آن اوست
از داغ واقعه خوانم برای دوست:
زندان شده ست زندگیم در فراق تو
دیدار روی یوسف کنعانم آرزوست
آخر چطور با تو خداحافظی کنم؟
دو ماه بدنم با تو خو گرفته است
حالا چگونه تو را کنار بگذارم؟
پی نوشت:
یادم باشد
حالا که می خواهم با پیرهن مشکیم خداحافظی کنم
چند وقتی یک بار به آن سر بزنم
تا ماجرای نوکر و ارباب فراموشم نشود...
نمی گویم تعطیل است
دل که تعطیل نمی شود
فقط
حالش خوب نیست
غم زده است!
هنوز باورم نمی شود امید جان...
حالا که به آسمان رفتی
یادت باشد
این پایین یک عده دلتنگ تو می شوند
گه گداری به آنها سر بزن...
( تقدیم به دوست عزیزم امید غفارلو که لحظاتی پیش خبردار شدم پدرشون فوت کردن، جهت شادی روحشون فاتحه و صلوات )
"آمدیم...نبودید...رفتیم"
یابـن الحسـن!
این سرگذشت حال مــاست
یک عــمر است وقتـی می بینیم شـمــا نیستید
جـای انتظــار...
مـی رویم!
این دست را همیشه تو گرفته ای
و به قلم برده ای
حالا که دستم به قلم نمی رود هم باید خودت آن را بگیری!
نالیدن از دست شیطان چه سود دارد
وقتی که
ما خودمان بدون شیطان هم کار عصیان را پیش می بریم؟
( " من از بیگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد " )
باورم شود؟!
واقعا می خواهی دعوتم کنی ارباب؟؟
یعنی
من هم...؟؟
:((
حق داری
حق داری سرزنش کنی بنده های بی وفایت را
با اینهمه بدی که ما کردیم
اینهمه سرکشی و طغ
آنقدر سرزنشمان کن تا راضی شوی
( لک العتبی حتی ترضی ، مناجات التائبین امام سجاد علیه السلام )
خدایا
تو که می دانی
بدون تقلب رساندن تو
همه ی این امتحانات زندگی را صفر می شومپس یا امتحان سخت نگیر... یا خودت تقلب برسان
من و تو دل ندادیم
ارباب منت گذشت
و دل هایمان را برد...
السلام علیک یا أباعبدالله
بانو
نام تو که می آید
غیرتم جریحه دار می شود
"زینب سلام الله علیها"
یا بن الزهرا
خون دل از من برای تو شده است
و ناله ی فراق از تو برای من!
البته خودم می دانم که این ناله ها برای تو یک منتظر نمی شود
چرا که ناله می زنم، اما وقت عمل...
او
حتی صدایم هم نکرد
نشنیده دلم را ربود
ندیده مرا آواره کرد
بدون این که صدایش را بشنوم با او حرف زدم
با من حرف زد
درددل کردم
سنگ صبورم شد
و من همچنان منتظر لحظه ای دیدار او، یا شنیدن صدایش...
ماجرای پیرزنی را شنیده ای که برای خرید یوسف با دو کلاف نخ رفت، تا بگوید من هم هر چه داشتم برای خریدنش آوردم؟
عکس ماجرای ماست
حتی همان دو کلاف را نیز حاضر نیستیم ببریم!
دلم را آتش زدی
دیگر بس نیست؟
نمی خواهی با یک نظر آن را خاموش کنی؟
چیز زیادی که نمی خواهم
فقط یک لحظه دیدن تو...
یابن الزهرا
آقا
راست است که می گویند ما که گناه می کنیم آبروی تو هم می رود؟
راست است که می گویند تو هم گریه می کنی؟
راست است که می گویند تو هم خجالت می کشی؟
آه :((
نمی دانم چه بخواهم از تو
بگویم نگاهم کن
از نگاهت شرمنده می شوم
بگویم نگاهم نکن
مگر من جز امام زمانم که را دارم؟
از من رو برنگردان مولا
اگر تو هم مثل من رو برگردانی
دیگر چه فرقی بین من و توست؟
آقا
از کجا معلوم جمعه ی بعد من باشم؟؟
بیا آقا جان، بیا :((
ارباب!
تقصیر من چیست که گرفتار این دل شده ام؟
مگر تو نبودی که از همان بچگی مرا راهی مجلس عزایت کردی؟
مگر تو نبودی که مرا آواره کویت کردی؟
حالا چه کنم؟! این دل کربلا می خواهد!
اصلا به من ربطی ندارد
تو می دانی و آن
خودت دیوانه اش کردی، حالا خودت هم جوابش را بده
امروز دیدم
سرت چقدر شلوغ بود
اما باز هم
دست من را گرفتی ارباب.
عمریست که دستم را می گیری و قدر نمی دانم ...
وای بر من
تو از کار من چشم پوشیدی
اما من از خواست نفسم چشم نپوشیدم...