نماز می خوانم قربةً الی... ألله أعلم!
پی نوشت:
خودمونیش می شه:
نماز می خونم، اما نمی دونم واسه کی می خونم... قربة الی الله؟!
چنین نمازی قربة الی الله؟!
آه!
نماز می خوانم قربةً الی... ألله أعلم!
پی نوشت:
خودمونیش می شه:
نماز می خونم، اما نمی دونم واسه کی می خونم... قربة الی الله؟!
چنین نمازی قربة الی الله؟!
آه!
می خواهی ناشکریم را به رخ کشی؟!
باشد...
تو خیرالشاکرین
و من بدترین ناشکران...
"تو خوب خوب، من بدِ بد..."
پی نوشت:
چقدر احساس کمبود کردم...
دو دختر نابینای محجبه از رتبه های برتر کنکور...
روزی 13 و 12 ساعت درس...
خدایا، می خوای نشونم بدی که چقدر ناشکرم؟
مادر مقابل چرخ خیاطی کهنه اش نشسته بود و لباس می دوخت : «به بازار رفتم، شلوارهای بازار بدن نما بود.»
حتی یک نمونه اش را که در خانه داشت نشانم داد؛
و این من بودم که جز سکوت و آه حسرت جوابی نداشتم...
+نه از درد دست و پایش گلایه می کرد،
و نه حتی از مردم این روزگار؛
تنها گلایه اش از چرخ خیاطی بود که از سر فرسودگی به سختی می دوخت...
پ.ن:
هرچند که می دانم همه جای بازار چنین نیست؛ اما...
حسی ست غریب
نفس کشیدن
راه رفتن
و حرف زدن
وقتی که مرده ای...
پی نوشت:
من دلم روشن است، یک روز با نگاه او زنده می شوم...
در این بحبوحه ی انتخابات
وقتی به این فکر می کنم
که تو پشتیبان این نظامی
خیالم راحت می شود...
...توکلت علی الله
تکلیف ما در دست اوست
نه تکلیف او در دست ما!
پی نوشت:
کاش برای خدا تعیین تکلیف نکنیم!
یک عمر بُدی گرم عبادت ای دل،
یک عمر بُدی ز ذکر یارت غافل
برگرد به سویش و پایان ده
یک عمر، عبادتِ بی حاصل
تقی
یعنی
با تقوا...
... کاش بویی از این صفت مولامان بریم . . .
السلام علیک یا محمد بن علی التقی
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک باد
ویلٌ لکلِّ همزةٍ لمزه... وای بر هر عیب جوی مسخره کننده (سوره همزه، آیه 1)
در این ایام انتخابات
یادمان به این آیه باشد...
می گفت:
تو چقدر مردی
تمام این دنیا را رها کردی برای آخرتت
پاسخ داد:
تو از من مرد تری
که تمام آخرت را رها کردی برای این دنیا...
پی نوشت:
چقدر مردانگی هایمان زیاد شده است...!
می خواهم
حتی اگر شده با یک بیت
دست بر حماسه سرایی برم
تا یکی از ابیات این حماسه ها به نامم باشد . . .
. . . حماسه هایی سیاسی و اقتصادی!
پی نوشت:
همه مان باید بیتی از این حماسه ها را بسراییم...
حرف هایی که باد آورده باشد
نمی توانند
میراث مادرم را
بر باد دهند...
پی نوشت:
خواهرم
چه خون ها برای چادرت داده شد
و چه خون دل ها که خورده شد...
خدایمان هم ساعتی شده است...
ساعتی خدا را داریم
و ساعتی دیگر / انگار نه انگار که خدایی در کار است!
گمان می کرد دست و دل بازی را به انتهایش رسانده است
حتی همسرش را هم بخشید
به چشمان ناپاک خیابان ها...
راه این آسمان را
باید از ستاره ها تشخیص داد
ستاره که نه...
چهارده خورشید...
در جنگ نرم
گل به خودی است
که مشغول جای دیگری شوی
و
از درس و دانشگاهت بمانی...
پی نوشت:
فراموش نکن وظیفه مان چیست!
چادرش را بوسه زد و گفت
یادت باشد
من
می روم
تا حجابت بماند
. . . و پرواز کرد!
پی نوشت: چه کرده ایم با شهدایمان؟!
شاید
نخواستی
آنجا - پیش حجت تو بر روی زمین
شهید شوم
و شاید
کار های مهمتری بر روی دوشم گذاشته ای
که باید تمامشان کنم...
پی نوشت:
سلام مجدد، بنده برگشتم
گاه حس می کنم حکایتمان مانند کسی است
که در انتظار معشوق
چشمانش را به راه دوخته بود
اما
مدام از راه دور می شد...
دیگر آرام شده بود؛
حس می کرد گرم ترین آغوش دنیا را دارد
و چه حس شیرینی داشت
که خدایش را یافته است...
( الا بذکر الله تطمئن القلوب )
سخت است
که بدانی
هم نوعانت در سختی به سر می برند
و سخت است
که بدانی
اگر عده ای به حق خود قانع بودند
دیگر هیچ کس فقیر نبود
و سخت تر آن است
که بدانی
با این حال
چقدر فقرا زیادند...
به نشانه ی تعظیم
سرمان را خم می کنیم
مقابل میراث مادر...
پی نوشت:
چه افتخاری دارد تعظیم مقابل چادر مادر...
معیار بعضی از ما شده دلمان!
وقتی دلمان چیزی می خواهد
چه خدا آن را صلاح بداند
و چه نداند
باید همان شود
وگرنه خدایمان خدای خوبی نیست!
لازم نیست نام کسی رضا خان پهلوی باشد
یا سمتش پادشاهی یک کشور باشد
حتی در رفتار با همسر، یا حتی کودک خردسال همسایه، نیز ممکن است مستکبر باشیم
"دلت پاک باشد"
آری...
دلت باید پاک باشد
اما مگر می شود دلت در عملت تجلی نکند؟؟
حی علی الصلاة
یعنی
او که خدای ماست
ما را به نماز می خواند
زشت نیست اجابت نکنیم؟!
خواسته یا ناخواسته
کاری بود که کردیم...
جای این که مساجد را پر کنیم
سنگر را خالی کردیم و آن فرهنگسرا ها را پر کردیم...