بی نوایان شهرمان همه پُر از نبودن تو اند
و من
پُر تر از همه؛
ببخش...
پی نوشت:
خوشا با تو بودن
بی نوایان شهرمان همه پُر از نبودن تو اند
و من
پُر تر از همه؛
ببخش...
پی نوشت:
خوشا با تو بودن
راستی
من از دل آسمانِ با تو خواستم،
ببین چگونه در زمین بی تو مانده ام...
پ.ن: زخم دل به استخوان رسید...
تنها تو را ز دلم خواستم، نشد؛
آخر نشد که دلم با تو دم زند...
پ.ن:
تنها بمان؛
پیش چشم دلم بمان / تنها بمان...
گاه احساس می کنی دلت گرفته است؛ اما نمی دانی دلیلش چیست
با خودت فکر می کنی، چیزهایی به ذهنت می رسد، اما نه...
+ باز احساس می کنی دلت گرفته است؛ و باز هم نمی دانی دلیلش چیست...
پ.ن:
با خودم فکر می کنم، چیزهایی به ذهنم می رسد، اما می گویم تو مهربان تر از این حرف هایی...
پ.ن2:
می گویند دلی که می گیرد را باید پیش تو آورد؛
"این هدیه را اگر نپذیری کجا برم؟!"کودکیم شکایت دارد
از این روزها
طفلک، مدام ناله می زند
گریه می کند
دست و پایش را بر زمین می کوبد
و با آن نگاه معصومانه اش
دلم را آتش می زند...
خدیا
به داد این کودک برس
که هنوز کودک است و مراقبت تو را می خواهد...
وقت خداحافظی دوستان
شاید بتوانم اشک هایم را پنهان کنم
اما تو که می دانی، این بغض گلو - که ذکر کربلا کربلایش امانم نمی دهد - دست از من برنمی دارد!
تو بگو چه کنم...؟!
دلمان برای نفس های کربلا تنگ است / و برای نظر به گنبدت ارباب؛
اینجا بغض ها راه نفس را می بندند / و اشک ها راه نظر را...
کم کم مسافران راهی می شوند ،
من می مانم و حسرت یک زیارت اربعینت...
مــن... پـایـیــز !
تــو... آســمـان !
چــشـمــانـم... بــاران !
چـشــمـانـت... بــاران !
کاش درد نوشتنی باشد
شاید دلم حرف هایش را بزند...
پی نوشت:
احساس می کنم دردش از حد گذشته است، شفایش نداده ای مگر؟!
و من هنوز
دلگیرم ازین دل خود...
پی نوشت:
دستم جز دامان تو هیچ ندارد برای گرفتن...
لحظه ای صدای تو
آه...
گوش من
لیاقت لحظه هم ندارد او
خـــــداونــدا
ایــــــن روزهــــــا
کـــــه بــه خـــــودم نــــگـاه مــــی کــــــنــم
مــــی بــیـــنــــم واقـــــعــا هـــیـــچ نـــــدارم
هـــیـــــچ . . .
پــــــس وای بـــــر مــــن اگــــر مـــرا بــــــرانــی
گاه به جایی می رسی
که دیگر نمی توانی "غم" را بنویسی
فقط مجبوری آن را بخوانی و بخوانی...
یارب ببین چه زار گشته دل بی قرار من
دستی فرود آور و دست دلم بگیر...
دل من تنگ شدهست
از برای خود من
دل من تنگ خودی گشته که بودش و نبودش همه از جنس خدا بود
و هست...
نمی دانم "دل"دست دارد یا نه
فقط می دانم
تو دستش را می گیری اگر بخواهی...
خــدایــــــا
دلـــــخـــورم
نــه از تـــــــو...
از خــودم
از خـــودم
از خــــــودمـ...
آسمان
با تمام وسعتش
مقابل وسعت دل تو کم می آورد
دلی که از وسعتش "دورترین ها از تو" هم در آن جا می شوند...
پی نوشت:
خودم به چشم دیدم
که من هم در دلت جایی دارم
با آنکه دورترینم از تو...
آقا
دلم عجیب کرده هوایتان
هوای صحن و سرا و
هوای لحظه ای اشک کنار ضریحتان...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پی نوشت:
کاش قبل امتحان ها قسمت می شد قدمی بر آستانش گذارم...
من بودم و
باران و
چشمانم و
حرمتان...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا