این روز ها
خیابان ها
پر شده است از فروشندگان گل نرگس
چقدر ساده می فروشند...
این روز ها
خیابان ها
پر شده است از فروشندگان گل نرگس
چقدر ساده می فروشند...
لازم نیست نام کسی رضا خان پهلوی باشد
یا سمتش پادشاهی یک کشور باشد
حتی در رفتار با همسر، یا حتی کودک خردسال همسایه، نیز ممکن است مستکبر باشیم
بهترین بشر را آفرید
نامش را محمد نهاد
تبارک الله احسن اخالقین...
"دلت پاک باشد"
آری...
دلت باید پاک باشد
اما مگر می شود دلت در عملت تجلی نکند؟؟
بین آسمان و زمین دیوار نکشیده اند
این کویر است
که چتر به دست گرفته...
باید رود بود
رودخانه ای که تمام وجودش را به دریا می دهد
و هیچ نمی گوید...
اینجا زندگی گونه ای دیگر است
برگ ها ی خشکیده
وقت بهار می افتند...
بعد از زمستان گناه!
با خورشید که همنشین شوی
دیگر دلت به کمتر از آن راضی نمی شود
حتی اگر خورشیدش پشت ابر باشد...
این دست ها
برای نوشتن
گرما می خواهند
آن هم نه هر گرمایی
گرمایی که از دل یار آمده باشد...
زمانه ی عجیبیست
یک نفر را هزار و اندی سال به انفرادی فرستاده ایم
درها را به رویش قفل کرده ایم
مدام برایش زبان درازی می کنیم
و می گوییم:
بیا پیش ما...
اگر برای زندگـــی آمده بودیم مشکلی نبود
مساله اینجاست
برای بندگـــی آمده ایم اینجا...
ما چه می فهمیم معنای انتظار را؟
انتظار را آن امامی می فهمد
که هزار و اندی سال خون دل خورده است
غیبت
غربت
این دو واژه از ابتدا همراه هم نبودند
ما آنها را همنشین کردیم...
حسین علیه السلام سرسپرده می خواهد
و ما
دل سپرده هم نیستیم
چه رسد به...
کوچه همان کوچه است
آنجا با ضربه ها به پهلوی مادر زدند
اینجا با نگاه ها به پهلوی فرزندش...
هزار و اندی سال
منتظر فرجش است
و هزار و اندی سال است که هنوز عید ها را جشن می گیریم
جالب تر اینجاست
که به او تبریک می گوییم
آخر چه چیز را تبریک می گوییم؟
محبان بی وفایش را؟!
عبد باشیم یا نباشیم
او ربوبیت می کند
اما این رسم بندگی نیست...
می گویند ماه صفر، ماه درد است
اما من می گویم
تا وقتی که نیاید
تمام ماه های سال، ماه دردند...
درخت ماند
و
خواب زمستانی
و فکر انتظار پرنده ای که کوچ کرده بود
انگار نمی دانست اگر سبز شود پرنده برمیگردد...
دور معشوقت بگردی
و بعد آن
به دور از هر دغدغه
روی گنبد
کنارش
بنشینی...
کبوتر بودن هم عـــالمی دارد
چمدانش را بست، گفت می خواهم به سفر بروم
پرسیدم: کجا به سلامتی
_یه جای خوب! تو هم چمدونت را ببند...
_من دیگه واسه چی؟ من که قصد سفر ندارم
_هممون مسافریم، قصد هم نداشته باشی به زور می برنت، اگه از قبل چمدونت رو نبندی برات سخت تره!
( چمدانمان را که می بندیم نباید زیاد سنگینش کنیم...
یک کفن کافیست
بار اضافی که نمی گذارند ببریم، تازه جریمه هم دارد! )
قبل از انجام گناه
تفألی به دفتر نفس زد
می خواست ذره ای به "قربة الی الشیطان" بودن کارش لطمه وارد نشود!!
روزگار عجیبیست
شیطان
از بعضی ها
رضایت نامه می گیرد
و بعد آن
سرشان را می برد