راه ستاره ای را گرفت
و هستیش را در بیابان گذاشت
من هم دوست دارم دنبال این خورشیدی که پشت ابر ها دارم بروم
و هستیم را میان بیابان گذارم
بلکه زمزمی جوشد...
نامت را که می برم
عطر عجیبی در فضا می پیچد
نمی دانم این عطر سیب از کجاست
فقط می دانم دوست دارم مدام صدایت کنم
حسین(ع) حسین(ع) حسین(ع) حسین(ع)...
از مدینه که می آمدیم
گاهی کنار پدر بودم
گاه روی دوش عمو عباس
گاه در بغل داداش علی اکبر
اما حالا...
خسته که می شوی
به صورت پدرت نگاه کن
اما خدا را هم شکر کن
که نباید پدرت را در تشت ببینی...
"به خاطر من مهدی او را ببخش"
چه حالی می شوی
وقتی بعد از گریه برای تو
مولایت این را به خدا می گوید؟
اشک را خدا برای آن آفریده است
که در مصیبت تو ریخته شود
وگرنه چه فایده از این اشک ها؟!
به پیرهن عزایت بگو:
تو برایم شاهد باش
آن دنیا که می روم
می خواهم بگویم پیرهن عزایم را بیاورید
که شهادت دهد چه ها دیده است...
به لباس سیاهمان ایراد می گیرند
اما نمی دانند:
در عزای ارباب
آسمان نیز سیاه پوش می شود
و مثل باران اشک می ریزد
نمک بخور
نمکدان را هم خواستی بشکنی، بشکن
اصلا دل مولا سیری چند؟
بگذار دل مهدی فاطمه بشکند.
تو فقط نمکت را بخور و گناه کن!
برای دلت روضه بخوان
روضه ی تن زیر آفتاب و سر روی نی
روضه ی لب ها و چوب
روضه ی 6 ماهه و مادر
روضه ی سه ساله و تشت
اربابت را که صدا می زنی
قطعه قطعه صدا بزن
اینگونه:
حـ ـسـ ـیـ ـن (ع)
اگر عاشق یار شدی
و گواراتر از مرگ و دیدارش یافتی
به من نیز اطلاع بده
نگران چه هستی؟
هر چه او خواست همان شد
پس از این نیز هر چه او بخواهد همان می شود
توکل کن به او و قدم در راهی که نشان می دهد بگذار
سکوت کن
حتی اگر سخت باشد!
گنج هایی در این دنیاست که چز با سکوت نمی دهند