با خورشید که همنشین شوی
دیگر دلت به کمتر از آن راضی نمی شود
حتی اگر خورشیدش پشت ابر باشد...
با خورشید که همنشین شوی
دیگر دلت به کمتر از آن راضی نمی شود
حتی اگر خورشیدش پشت ابر باشد...
این دست ها
برای نوشتن
گرما می خواهند
آن هم نه هر گرمایی
گرمایی که از دل یار آمده باشد...
زمانه ی عجیبیست
یک نفر را هزار و اندی سال به انفرادی فرستاده ایم
درها را به رویش قفل کرده ایم
مدام برایش زبان درازی می کنیم
و می گوییم:
بیا پیش ما...
هزار سال تنهاییت پر نشد
انگار فقط تنهاترین کس است که تنهایت نگذاشته است
اما می دانم
هرچقدر هم تنهاییت زیاد باشد
به بینهایت نمی رسد
یابن الزهرا
صدایت را نمی شنوم
اما می دانم
جوابم را می دهی
السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه
باز هم
امسال
جشن تاجگذاری
بدون او بود...
( پی نوشت:
تاج واقعی آن است که ارباب ما دارد
تاج خلیفة اللهی... )
اگر برای زندگـــی آمده بودیم مشکلی نبود
مساله اینجاست
برای بندگـــی آمده ایم اینجا...
ما چه می فهمیم معنای انتظار را؟
انتظار را آن امامی می فهمد
که هزار و اندی سال خون دل خورده است
نامردی مدینه و کوفه و سامرا و... حرف است
آنها هم شهر های معمولی هستند!
اگر چنین بگوییم
تمام دنیا نامردند
چرا که هزار و اندی سال است فرزند زهرا تنهاست...
برای این که در این شب شهادتت
دستی به قلم رود
و از تو بنویسد
تو باید بطلبی
یا حسن بن علی العسکری
غیبت
غربت
این دو واژه از ابتدا همراه هم نبودند
ما آنها را همنشین کردیم...
حی علی الصلاة
یعنی
او که خدای ماست
ما را به نماز می خواند
زشت نیست اجابت نکنیم؟!
یابن الحسن
بانویی میان در و دیوار تو را صدا می زند
کجایی این منتقم پهلوی شکسته ی مادر...
حسین علیه السلام سرسپرده می خواهد
و ما
دل سپرده هم نیستیم
چه رسد به...
کوچه همان کوچه است
آنجا با ضربه ها به پهلوی مادر زدند
اینجا با نگاه ها به پهلوی فرزندش...
خواسته یا ناخواسته
کاری بود که کردیم...
جای این که مساجد را پر کنیم
سنگر را خالی کردیم و آن فرهنگسرا ها را پر کردیم...
یک چشم بند
از جنس دنیایی آن
کافیست
تا
از خدا غافل شویم
( پی نوشت: مراقب باشیم شیطان چشمانمان را نبندد... )
نمی دانم چه بگویم
هر بار
قطرات گریه را روی چشمانت جاری کردم
و هر بار
عرق شرم جاری شده ام را پاک کردی...
دشمنانت به کنار
همین محبان هم
کارهایشان
برای خم کردن قامت تو کافیست
یابن الزهرا
هزار و اندی سال
منتظر فرجش است
و هزار و اندی سال است که هنوز عید ها را جشن می گیریم
جالب تر اینجاست
که به او تبریک می گوییم
آخر چه چیز را تبریک می گوییم؟
محبان بی وفایش را؟!