به طعم گندم

با تمام تلخی همیشگی؛ گندم پدر هنوز روی خوشه است، روی خوشه هاست...
چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۹ ب.ظ

داستان کوتاه کوتاه - می ترسم تو را از من بگیرند

باز هم تا آخر شب پای ماهواره بود؛

باز هم تا آخر شب گلویم پر از بغض بود؛

باز هم آخر شب بغضم ترکید:

"آخه عزیزم اینا همونایی هستن که هشت سال جوونای ما رو گرفتن... می ترسم تو رو هم از من بگیرن"

باز هم آخر شب شد، خوابید، من ماندم و ترس این که دیر بیدار شود...


+

باتوجه به کم بودن تجربه م در زمینه داستان، لطفا نقد کنید.



نوشته شده توسط امیر حسین
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

به طعم گندم

با تمام تلخی همیشگی؛ گندم پدر هنوز روی خوشه است، روی خوشه هاست...

بسم الله الرحمن الرحیم
در نبود تو
می نویسم از برای تو
از برای گریه های شامگاه تو...

می شود برای ما دعا کنی
آن زمان که می چکد
قطره های اشک از دو دیدگان تو
بعد دیدن کار های ما،
در نبود تو...؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها . . .

آخرین نظرات

داستان کوتاه کوتاه - می ترسم تو را از من بگیرند

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۹ ب.ظ

باز هم تا آخر شب پای ماهواره بود؛

باز هم تا آخر شب گلویم پر از بغض بود؛

باز هم آخر شب بغضم ترکید:

"آخه عزیزم اینا همونایی هستن که هشت سال جوونای ما رو گرفتن... می ترسم تو رو هم از من بگیرن"

باز هم آخر شب شد، خوابید، من ماندم و ترس این که دیر بیدار شود...


+

باتوجه به کم بودن تجربه م در زمینه داستان، لطفا نقد کنید.

نظرات  (۴)

بسم الله


سلام علیکم
متن جالبی شده 
بیان ساده از ویژگی هاشه 
فقط میشه بهتر هم بشه 
مثلا 
باز هم تا آخر شب ماهواره نگاه می کرد؛
باز هم تا آخر شب ، فرکانس شیطان روشن بود !
یا 
باز هم تا آخر شب صدای شیطان می آمد !
باز هم تا آخر شب گلویم پر از بغض بود؛
یا 
باز هم صدایش در گلوم آرام می گرفت و گلویی که تاب حرف هایم را نداشت و چشمی که آرام می بارید !
ولی تاب نیاوردم !
تاب ِ نگاه ِ شیطان به خانه ام را نداشتم
تاب ِ ... 
" نزار تو رو از من بگیرن !"
تنها حرفی بود 
که توانستم بگویم 
که بغض امانی داد
که ... 
دیگر حتی 
چشم هایم هم یاری نمی کردند
...
تنها حرف
آخرین ...
بازهم مرا به چشم پیر زنی دید که نصیحت می کند !
رویش را کشیدم !
حالا دیگر خواب بود ...
خواب ِ خواب ... 
و ترسی که بر جانم ماند 
برای دیر رسیدن به قرار ِ صبحگاهی ِ یار ...
کنارش لالایی هایم را آرام زمزمه کردم
تا خوابش عمیـــق تر ! شود 
"لالالالا گل پونه ، بابا رفته از این خونه ، کجا رفته ؟! ، به پشت تیر ... "
بخواب
آرام  آرام ...
بخواب
ولی نه با لالایی شیطان ...
لالایی های مادرت
حقیقت است !
ــــــ
سبک بیان غیر مستقیم رو بیشتر میپسندم 
بیان احساسی و غیر مستقیم تا ذهن خواننده کمی جویا بشه
متنتون زیبا بود و اگه عضوی از افسران باشید طرح ایده رو از اونجا گرفتید : ) 
ولی خیلی رک بود :) 
فوق العاده بود .... 
ببخشید البته متنتون کلا عوض شد : )‌
فکر کنم متنتونو پودر کردم : ) 
ـــ
بنده از این اصلاحیه ای که براتون زدم یه نسخه رو داخل وبم منتشر می کنم 

التماس دعا
یاعلی ... 

۲۰ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۵ حوض فیروزه ای
من همینجوری ساده دوسداشتم . .

قشنگ بود

.

به نظر من هر کسی سبکِ خودشو داره
و قرار نیست همه مثِ هم بنویسن

با سلام! متن ها و دل نوشته های و آیه نوشت های جالبی دارید که نشان از استعداد و توانایی قلم شماست که انشاءالله پایدار و در مسیر حق بماند.
در پروفایلتان خواندم که در دانشگاه تهران تحصیل میکنید. بنابراین باید نام مدرسه قرآن و عترت دانشگاه تهران را شنیده باشید. مکانی که با همین دغدغه نوشتن شما و براساس معارف و قرآن نوشتن، راهکار و کلاس های خوبی دارد.
پیشنهاد میکنم اگرکه تاکنون از این مدرسه و فعالیت های آن خبر نداشته اید حتما جویای کارهای آن جا بشوید. به ویژه آنکه مدرسه هنر و رسانه هم در آنجا در حال شکل گیری است که کار اصلی آن فعالیت در زمینه های مورد علاقه شماست.
به این وبلاگ سربزنید
 http://atrereyhane.blog.ir/
پاسخ:
سلام
تشکر می کنم
۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۵ محسن حسین نیا
سلام 
شما رو لینک کردم
اگه به مباحث علوم انسانی اسلامی علاقه داشتید یه سر هم به وبلاگ من بزنید
پاسخ:
سلام علیکم
تشکر برادر
چشم حتما :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی