تو از همان اول هم مال خدا بودی
ما لیاقت نداشتیم
و
خدا / تو را / پس گرفت...
آه...
امان از دلی که حتی لیاقت لحظه ای دیدار هم ندارد...
تو از همان اول هم مال خدا بودی
ما لیاقت نداشتیم
و
خدا / تو را / پس گرفت...
آه...
امان از دلی که حتی لیاقت لحظه ای دیدار هم ندارد...
چیزی نمی خواهم
همین که "تو" پشت من باشی
از تمام دنیا بی نیازم می کند...
همیشه خواسته ای مرا
کاش
بعد این
برای همیشه
من / فقط تو را...
خدایمان هم ساعتی شده است...
ساعتی خدا را داریم
و ساعتی دیگر / انگار نه انگار که خدایی در کار است!
چرا باید
تلخی ها را
شیرین بچشیم؟؟
چه بر سرمان آمده است؟ . . .
می خواهم تحصن کنم
مقابل خانه ات!
آنقدر می مانم تا راهم دهی
خدای من...
. . .
پی نوشت:
این حرف ها بماند بین من و خودت، مثل تمام چیز هایی که بینمان ماند...
آرزوهامان بلند
و خودمان
کوتاه . . .
کاش به آرزوهامان نگاه کند، نه خودمان...
حالمان را
همانطور کن
که خودت می پسندی . . . که احسن الحال همان است و بس
دیگر آرام شده بود؛
حس می کرد گرم ترین آغوش دنیا را دارد
و چه حس شیرینی داشت
که خدایش را یافته است...
( الا بذکر الله تطمئن القلوب )
خنده دار است
فقیری که تمام اموالش از دیگران است
و هر روز آنقدر به داشتن آنها مغرور می شود که صاحب اموال را فراموش می کند!
_ ... فقیری که فراموش می کند هیچ ندارد و همه چیزش از خداست! _
نفس می کشید
اما
او مانده بود
و
یک زندگی
که تمام شده بود
وقتی خدا را نداشت...
خدایا
یک دل خلوت می خواهم
و تو را...
تا کمی در دلم با تو خلوت کنم!
نکند روزی رسد
من بمانم
یک زبان بند آمده
و نکیر و منکر
خدایا...
می خواهم نام جدیدی برای رنگ آسمان حرمت بگذارم
آبی خدایی...
آخر
آنقدر غرق خدایم می کند
که دیگر آسمان بودنش را فراموش می کنم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
همه چیز با تو است و هیچ چیز با تو نیست...
چشمه باید از نور بجوشد
وگرنه بودن و نبودن آن فرقی ندارد...
اصلا همان بهتر که بخشکد
چشمه احساسی که خدا نداشته باشد!
پی نوشت:
خدایا... چشمه ها را پر از نور کن
می گویم غیرممکن است
اما می دانم
تو که بخواهی
هیچ چیز غیر ممکن نیست
پس کارم را به تو می سپارم...
خدایا
هر کس نداند
من که می دانم
تمام این ها فقط از لطف توست...
معیار بعضی از ما شده دلمان!
وقتی دلمان چیزی می خواهد
چه خدا آن را صلاح بداند
و چه نداند
باید همان شود
وگرنه خدایمان خدای خوبی نیست!
ابر های آسمان تو
به چشمانم
کوچ کرده اند...
خدایا
بارانی بفرست!
توشه ای می خواهم
که برتر از آن نباشد
خدایا... چه کسی جز تو می تواند تقوایم دهد؟؟
( ... فَإنّ خیرَالزّادِ التّقوی، و اتَّقونِ یا أولی الألبَاب ( بقره، 197 ) ... همانا بهترین توشه تقوا است، و از من پروا کنید ای صاحبان عقل )
باران باریده است
اما
این کویر ها هنوز خشکند...
آخر
تا خودشان نخواهند
کاری از دست باران بر نمی آید!