اینهمه روز
پایین نیزه ها حسرت دامان تو را می کشید
حال چگونه سر از دامانت بر دارد؟!
صلی الله علیک یا رقیة بنت الحسین
اینهمه روز
پایین نیزه ها حسرت دامان تو را می کشید
حال چگونه سر از دامانت بر دارد؟!
صلی الله علیک یا رقیة بنت الحسین
تا به حال شده منتظر خورشید باشی
و بعد از جایی که حتی فکرش را نمی کنی خورشید طلوع کند؟
مثلا از داخل تشت، جلوی دخترش!
با دستان کوچکش
چه دست ها که نمی گیرد
و چه گره ها که باز نمی کند
سه ساله ی ارباب
از مدینه که می آمدیم
گاهی کنار پدر بودم
گاه روی دوش عمو عباس
گاه در بغل داداش علی اکبر
اما حالا...
خسته که می شوی
به صورت پدرت نگاه کن
اما خدا را هم شکر کن
که نباید پدرت را در تشت ببینی...
نمی گویم چرا آمدی
اما کاش زودتر می آمدی
و سه ساله ات را با خود می بردی
دلم را می بینی؟
خرابه شده است!
اما دختر سه ساله ات ثابت کرد که تو به خرابه هم قدم می گذاری...