عمریست که بی نور دیده گشته ایم؛
خداوندا! نگاهی...
پ.ن:
خوشا آن دم که روی یار بینُم...
عمریست که بی نور دیده گشته ایم؛
خداوندا! نگاهی...
پ.ن:
خوشا آن دم که روی یار بینُم...
پیش خداوند
شاید سوره ای دیگر محفوظ باشد،
که با حروف "مقطعه" ی نام شما شروع می گردد...
حـــاء، سیــن، یـــاء، نـــون ؛ حسیــن علیه السلام .
چشمانم را باز کن
بگذار با نگاهت از این آسمان بی ستاره خلاصی یابم...
زبان که هیچ
حتی این نوشته ها نیز
مقابل چشمانت کم می آورند...
پ.ن:
سلام بر تو ای حاضر...
هوا سرد است؛
اتفاقی که یک عمر در نبودنت تکرار می شود...
پ.ن:
دلم گرما می خواهد
گرمایی از جنس دیدارت...
شما که خواهید
سربازی و شهادت در راهتان نیز برای چون منی ممکن خواهد شد
+
ای کاش با نگاهتان
منِ بی سر و پا
بی سر و پا گردم؛
ای کاش...
شاید در گوشه ای از این دنیا نشسته اید و از غم یتیمیتان می گریید
آجرکم الله یا مولا یا صاحب الزمان
پ.ن:
آن زهر هنوز جان ها را می سوزاند
کجایید مولا؟!
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد
شما که نباشید
باران شهرمان
بر جهنم می بارد!
پ.ن:
مولا
کجایید؟!
جهنم کافی نیست... ؟!
نه یوسفم
و نه به خاطر می آورم خواب انگور کسی را تعبیر کرده باشم و از او کمک خواسته باشم
- چرا این زندان به سر نمی رسد...؟!
گاه به زمین زیر پایم حسادت می کنم
او دور تو می گردد
و من...
- کجایی خورشید؟! -
پاییزی بودم
پاییز رفت
زمستانیم کن
می خواهم زیر برف ها نیز همینجا بمانم
تا بیایی
بهار...
پ.ن:
کاش که لطف تو شامل حالم گردد و رخصت ایستادنم دهی...
خوشا آنان که امشب لحظه ای بیش
به یاد مهدی زهرا(عج) نشینند...
پ.ن:
یلدا بر آنانکه یک لحظه بیشتر برای یاد خدا یافته اند مبارک باد...
هذا یوم الجمعه، اما هنوز صدایت به گوش نمی رسد؛
امان از گوش های ناشنوا...
+اللهم عجل لولیک الفرج
پــس تــو کـجــایـی؟!
+أیـن بـقــیـةالـلــه . . .
بـاران / بـی قــرار / گـاه گــاه / . . .
مــا / بـی قــرار / گــاه گـاه / . . .
_ کــی مـی شــود تــو هـم بـبــاری ؟!
+هنوز هم انتظار جمعه ای بارانی...
لب ها
پس از بی جوابی فریاد هل من ناصر ...
تشنه گشتند
پ.ن: هنوز / تشنه ...
کی می شود که به پایان رسد همه
شب های سرد و سیاه نبودنت...
+السلام علیک یا صاحب الزمان
"روزهــا و
روزهـــا و
روزهـــا و
روزهـــا"!
ایــن هـمــه نـبــودنِ تـــو مـی کـُـشـد مـــرا . . .
+تــکـرار نـبــودنـتـــ چـه قَـدَر سـخــتــــ مـی شــود . . .
امان از دل مولایم
او برای من هموار حسین(ع)وار سروری کرده است
اما من - حتی در همین روز جمعه که گذشت - برایش ذره ای از وفای عباس(ع) به میدان نیاورده ام...
نمی دانم این پرندگان برای چه می خوانند
شاید نمی دانند اینجا پاییز است
روز جمعه
و خورشید دارد از پیش ما می رود
یا شاید این ها را می دانند اما آنها هم دلتنگند
و می خواهند نوحه سرایی کنند
که باز هم منتقم خون خدا نیامد...
پاییز را دوست ندارم
اصلا / حالا که تو نیستی / بهار را هم دوست ندارم / ای تنها بهار دنیا ...
پ.ن:
چه بهار ها که پاییز شدند و تو نیامدی...
مـی دانــم
خـودتــــ از مــا مـشــتـاق تــری بـه بــازگـشـتــــ ؛
امـّـا مـولا جـان
صـبــر مـا نـه بـه انــدازه ی صـبــر تـوسـتــــ ،
الــعــجـــل . . .
پــیـــراهـنــتــــ کـجــاسـتــــ ؟!
شــایـــد کـه بـیــنـایــم کـنــد . . .
ای وصل تو آرزوی شیرین
برگرد...
پی نوشت:
هذا یوم الجمعه، روز صادق ترین رویا و آرزو