شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها. . .
شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها. . .
می خواهم
شعری شوم سپید
تا تو مرا بسرایی
ای حسرت همه لحظه های من
چشم های تو،
ای فرزند فاطمه(س)...
فقط "تو" می توانی
درک کنی
حال روز مرا
در دوری تو...
بیا و ما را از غربت نجات بده
هر چند که
می دانم
غریب تر از تو کسی نیست. . .
در این زمانه
چقدر ساده شده است
فکر کردن
به روزی بدون تو . . .
یابن الحسن!
من را ببخش
که گوش هایم را
برای شنیدن جواب سلامت
آماده نکرده ام؛
السلام علیک یا بقیةالله . . .
او هم
گم شد از چشمان ما
مانند قبر مادرش...
پی نوشت:
خدایا! یوسف ما را به کنعان برسان...
حرف ها می زنیم برای تو
جمله ها می نویسیم درباره ی تو
اما خودت که می دانی
این حرف ها / هیچ کدام / برای ما
مولا نمی شود...
کاش
سالی که نکوست
از بهارش پیدا نباشد
کاش
سالی که بهارش پرپر شدن گل یاس است
سال پر پر شدن گل نرگس نباشد...
اصلا این واژه ها چه می فهمند
دل مولا چه خون از دست ما
این واژه ها - همه - محدودند . . .
او
عمریست که در راه است . . .
این ماییم
که باید
به راه آییم...
باید سپر شویم برای امام زمانمان
باید
بین در و دیوار
شعله کشیم . . .
مادرت می دانست
تو هم مانند او غریب خواهی شد
اما بین در و دیوار
تو را صدا زد... یا مهدی (عج)
پی نوشت:
غربتت ارثیست مولا،
اجداد تو نیز غریب بودند...
تو هم
مانند فرزندت - مهدی(عج) -
در بین یارانت غریب بودی،
ای همسر فاطمه(س)...
کاری از دست این طبیب ها بر نمی آید / برای مادرم...
درد او مهدی(عج) می خواهد برای مداوا. . .
پی نوشت:
روزی درمان می شود این درد...
جای دوری نمی رود
دعایی
در قنوت
سحر هایت
برای منتظران...
دعایمان کن مولا
چه تلخ است
سرنوشتی
که دیدار "تو" در آن نباشد...
یابنالحسن
بیا و نجاتمان ده ازین سرنوشت های سیاه...
تو از همان اول هم مال خدا بودی
ما لیاقت نداشتیم
و
خدا / تو را / پس گرفت...
آه...
امان از دلی که حتی لیاقت لحظه ای دیدار هم ندارد...
باز
پنجره را باز کردم
پرندگان همه بودند / جز تو
آه... باز فراموش کردم
که باید
همیشه
در انتظار تو
پنجره ام باز باشد
گل نرگس...
دعای باران می خوانیم
در این خشکسالی هزار و اندی ساله ی زمین
. . . الــهــــم عـجـــل لـولــیـــک الـفــــرج
می ترسم
می ترسم مانند اصحاب جدت نباشم
قبل از پایان نماز تو
با رنج این تیر ها
از پا افتم...
پی نوشت:
در کربلا
تا نماز مولایش تمام نشده بود از پا نیافتاد
دست بر نمی دارد
از سر من
خیال تو
کجایی آخر آقای مـــــــــن...
می دانیم که شاهد و ناظری
چه می شود
غایب می پنداریمت
و دور از چشمانت...
پی نوشت:
کاش نبینی کارهایمان را
کاش دلت نشکند
یابن الزهرا...