می شنوی؟
صدای پای زائرانت است
همان جمعی که
خواستم بینشان باشم
اما نشد
ارباب... من هم کربلا می خواهم :((
می شنوی؟
صدای پای زائرانت است
همان جمعی که
خواستم بینشان باشم
اما نشد
ارباب... من هم کربلا می خواهم :((
یادم نمی رود
تو همانی هستی
که وقتی دیدی بال و پر دلم شکسته است
آب و دانه اش دادی
و اجازه دادی در کویت پرواز کند
یابن الزهرا
تو را نمی بینم
و صدایت را نمی شنوم
اما باز هم دلم خوش است
چون می دانم حرف هایم را
گوش می دهی
و جواب
یابن الزهرا
فکرش را بکن
یک عمر انتظارش را بکشی
اما
بدون دیدنش بمیری
آقا... دلت می آید که چنین شویم؟؟
کاش روزی نرسد که
من بمانم
و یک پنجره
و یک راه طولانی
و یک عمر تمام شده
در انتظار تو...
از بچگی خط زیبایی نداشته ام
تقدیرم را تو باید بنویسی مولا
من که بنویسم، بد خط می شود!
شعر هایم را
یک به یک - برای تو - می نویسم
می گذارم کنار تاقچه
تا شب ها که به تاقچه اتاقم سر می زنی