می گویند
امشب
مادر
تنهایمان می گذارد...
بعد آنهمه درد
هنوز هم
رمقی / در بازوی کبودش / مانده بود
بند کفن باز شد و . . .
تمام رنج ها را تحمل کرد
آخر می دانست
یک روز
می آید
دوای درد پهلویش...
پی نوشت:
أین معز الاولیا و مذل الاعداء؟!
این رسمش نیست
دستان یک مرد را ببندند
و جلوی او
همسرش را...
:((
عشق را صدا کرد،
اما نه مثل هر بار!
این بار با نام برادر صدا زده بود
حسین علیه السلام را...
و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان
زیادیان و مروانیان هلهله کردند
کنار گودال
و کنار خیابان
الهم العنهم جمیعا
انگار اشتباهی
جای چشم
مشک را نشانه گرفته بودند
شاید برای همین بود که اشک های علمدار با تیر خوردن مشک روانه شد...
تا به حال شده منتظر خورشید باشی
و بعد از جایی که حتی فکرش را نمی کنی خورشید طلوع کند؟
مثلا از داخل تشت، جلوی دخترش!
هیچ وقت نفهمیدیم
جای گل نرگس داخل گلدان است
و به این وضع راضی ماندیم...
از مدینه که می آمدیم
گاهی کنار پدر بودم
گاه روی دوش عمو عباس
گاه در بغل داداش علی اکبر
اما حالا...
خسته که می شوی
به صورت پدرت نگاه کن
اما خدا را هم شکر کن
که نباید پدرت را در تشت ببینی...
برای دلت روضه بخوان
روضه ی تن زیر آفتاب و سر روی نی
روضه ی لب ها و چوب
روضه ی 6 ماهه و مادر
روضه ی سه ساله و تشت
اربابت را که صدا می زنی
قطعه قطعه صدا بزن
اینگونه:
حـ ـسـ ـیـ ـن (ع)