ماجرای پیرزنی را شنیده ای که برای خرید یوسف با دو کلاف نخ رفت، تا بگوید من هم هر چه داشتم برای خریدنش آوردم؟
عکس ماجرای ماست
حتی همان دو کلاف را نیز حاضر نیستیم ببریم!
ماجرای پیرزنی را شنیده ای که برای خرید یوسف با دو کلاف نخ رفت، تا بگوید من هم هر چه داشتم برای خریدنش آوردم؟
عکس ماجرای ماست
حتی همان دو کلاف را نیز حاضر نیستیم ببریم!
دلم را آتش زدی
دیگر بس نیست؟
نمی خواهی با یک نظر آن را خاموش کنی؟
چیز زیادی که نمی خواهم
فقط یک لحظه دیدن تو...
یابن الزهرا
آقا
راست است که می گویند ما که گناه می کنیم آبروی تو هم می رود؟
راست است که می گویند تو هم گریه می کنی؟
راست است که می گویند تو هم خجالت می کشی؟
آه :((
نمی دانم چه بخواهم از تو
بگویم نگاهم کن
از نگاهت شرمنده می شوم
بگویم نگاهم نکن
مگر من جز امام زمانم که را دارم؟
از من رو برنگردان مولا
اگر تو هم مثل من رو برگردانی
دیگر چه فرقی بین من و توست؟
آقا
از کجا معلوم جمعه ی بعد من باشم؟؟
بیا آقا جان، بیا :((
کم کم دارم خودم را آماده می کنم
که بگویم
خدانگهدار... پیرهن مشکی من
خدانگهدار:((
ارباب!
تقصیر من چیست که گرفتار این دل شده ام؟
مگر تو نبودی که از همان بچگی مرا راهی مجلس عزایت کردی؟
مگر تو نبودی که مرا آواره کویت کردی؟
حالا چه کنم؟! این دل کربلا می خواهد!
اصلا به من ربطی ندارد
تو می دانی و آن
خودت دیوانه اش کردی، حالا خودت هم جوابش را بده
امروز دیدم
سرت چقدر شلوغ بود
اما باز هم
دست من را گرفتی ارباب.
عمریست که دستم را می گیری و قدر نمی دانم ...
وای بر من
تو از کار من چشم پوشیدی
اما من از خواست نفسم چشم نپوشیدم...
فردا
می شود چهلمین روز
که آسمان در عزای مولایمان می گرید
من و تو چند روز گریستیم؟
( امام صادق علیه السلام: اى زراره! آسمان چهل روز، در سوگ حسین بن على (ع) گریه کرد. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص552) )
برای زینب(س) گونه زیستن
باید
وقتی که
کوهی از مصیبت می بینی
فقط بگویی
مارأیت الا جمیلا
مراقب باش
از فردا
تا سال آینده
زندگیت بی مولا نشود.
اصلا شاید به اربعین سال آینده نرسی...
مراقب باش!!!
آلودگی هوای تهران از دود نیست
این شهر
یک عالم از دست داده
که اینقدر هوایش گرفته است
( شادی روح آیت الله مجتبی تهرانی صلوات )
می گویند نگاه اول اگر غیر عمدی باشد اشکالی ندارد
اما
شاید لفظ نامحرم هم برایم صدق نمی کند
که یک نگاه غیرعمدی هم به شش گوشه ات نینداخته ام
( پی نوشت: می دانم تو رئوف تر از این حرف هایی... اما دل است دیگر، کربلا می خواهد. وقتی نصیبش نشود گله می کند! )
نگران سیاهی های گذشته نباش
با مداد سفید که خط بکشی
سیاهی ها خودشان کم کم محو می شوند
می خواست دعا کند
سه بار گفتم:
"من"
و یک بار نگفتم:
"ما"
اما به گذشته ام که نگاه می کنم
می بینم این "من" از هیچ هم کمتر است!
هیچ جا نمی روم
اصلا زیرانداز هم نمی خواهم
همینجا
جلوی در
روی خاک ها
می نشینم
مگر یک بنده به جز خانه ی صاحبش کجا را دارد خدای من؟!
نه بالی می خواهم
و نه پوتین
حتی اگر جنگی در کار نباشد
باز هم می توانم پرواز کنم!
( پی نوشت: کاش برسد به دست سید شهیدان اهل قلم... )
تو تیغ بیاور
و من گردناصلا این گردن اگر در اختیار تو نباشد چه سودی دارد ارباب؟!
خدایا
می ترسم
پای طناب دار دوری از تو روم
و تو مرا نجات ندهی
می شنوی؟
صدای پای زائرانت است
همان جمعی که
خواستم بینشان باشم
اما نشد
ارباب... من هم کربلا می خواهم :((
دانستن کافی نیست
باید بدانی
لمس کنی
بچشی
بشنوی
و ببینی
که خدا هست...
خدایا شرمنده ام...
تو با اینکه من بد بودم از من گذشتی
اما
من با اینکه تو خوب بودی از "من" نگذشتم!