ترسم از آن است
که این جدایی
به مرگ ختم شود...
باید این دل ز پس نفس بر آید
و به پرواز در آید
و رها گردد از این دوری و غربت
و از این رنج و ز محنت
و جدا گردد از این زاری و هجران
فردا
تو / کنار کعبه...
...چه غوغایی شود!
پی نوشت:
کاش فردا غوغا شود...
کاش
ابر ها
مثل باد
کنار روند
از مقابل خورشید...
الهم عجل لولیک الفرج
شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها. . .
می خواهم
شعری شوم سپید
تا تو مرا بسرایی
ای حسرت همه لحظه های من
چشم های تو،
ای فرزند فاطمه(س)...
فقط "تو" می توانی
درک کنی
حال روز مرا
در دوری تو...
بیا و ما را از غربت نجات بده
هر چند که
می دانم
غریب تر از تو کسی نیست. . .
نمی دانم چه بگویم
هر بار
قطرات گریه را روی چشمانت جاری کردم
و هر بار
عرق شرم جاری شده ام را پاک کردی...