دیگر
قلم هم نمی تواند
از پس غصه هایم بر آید
...نگاه تو باید مرا . . .
دیگر
قلم هم نمی تواند
از پس غصه هایم بر آید
...نگاه تو باید مرا . . .
حالم خراب گشته ز ترس دوریت
ای کاش نرانی مرا ز در
ای قرب تو حاجت دو دنیا مان
چنین آزادی ما چیست جز دوریت یارب
قفس خواهم
مرا در بند خود گردان...
یارب ببین چه زار گشته دل بی قرار من
دستی فرود آور و دست دلم بگیر...
دل من تنگ شدهست
از برای خود من
دل من تنگ خودی گشته که بودش و نبودش همه از جنس خدا بود
و هست...
نمی دانم "دل"دست دارد یا نه
فقط می دانم
تو دستش را می گیری اگر بخواهی...
حبس دعا در جواب بی خیالی است
وقتی که تو بخوانی و من
ندهم پاسخی به تو...
می بینی
چه دیوانگی ها می کند
این دل؟!
پی نوشت:
یارب برس به داد دل دیوانه...
آفتاب که نباشد
چه می ماند
جز سرگردانی
برای آفتابگردان...
... تو که مرا سرگردان نمی خواهی ارباب، می خواهی؟!
خــدایــــــا
دلـــــخـــورم
نــه از تـــــــو...
از خــودم
از خـــودم
از خــــــودمـ...
سال ها گرد حریم تو بگردیم
حال
مردم
چه گویند اگر
یک لحظه نگیری
دست گدا را...؟!
وقتی در آسمانت
جایی برای من ندهی
دیگر کجا می توانم پرواز کنم...؟!
وزن شعرم
بدون تو
به هم ریخته است...
آنقدر سنگین وزن شده که دیگر نمی تواند به پروازم در آورد!
کار من دوباره مریض گشتن
و کار تو
دوباره شفا دادن...
یا مَن دَعَوتُهُ مریضاً فشَفانی... دعای عرفه
1)
آرزوهایم بسیار درازند
اما
همه در "تو" خلاصه می شوند
2)
در کوله بارم چیزی نیست
می شود کوله بارم را "تو" پر کنی
با برآورده کردن آرزوهایم...
...با رساندنم به "تو" ؟!
3)
به خودت نگاه کن، نه من!
من نیز به "تو" نگاه می کنم . . .
. . . به لطف و کرمت
پی نوشت:
لیلةالرغائب
اگر لایق دانستید
کلمه ای در حق این حقیر دعا کنید...
عمریست
که در این دل
انتخابات برگزار است
اما نمی دانم چرا شیطان و نفس هیچ وقت رد صلاحیت نمی شوند!
پی نوشت:
خدایا...
شوری نگهبان دلم از قانونت تجاوز می کند
نمی خواهی فکری به حالش کنی؟!
بستان بـاعث غـم را مـن ز هـجـر تــو شـکستـم
بـنــمـا بـال و پــرم را که رسـد بر تـــو دو دستـم
امان از
طمع هایی که بر بخشنده بودن تو ورزیدیم
و خیانت کردیم . . .
نمی گویم راه نیست؛
هست...
اما
کاش پاهایم به راه می افتادند؛
راه خانه ی تو . . .