به طعم گندم

با تمام تلخی همیشگی؛ گندم پدر هنوز روی خوشه است، روی خوشه هاست...

بسم الله الرحمن الرحیم
در نبود تو
می نویسم از برای تو
از برای گریه های شامگاه تو...

می شود برای ما دعا کنی
آن زمان که می چکد
قطره های اشک از دو دیدگان تو
بعد دیدن کار های ما،
در نبود تو...؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر هایم
همه ناتمامند
آخر
در انتظارند تا "تو" تمامشان کنی
ای پایان خوش تمام آرزو ها . . .

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه کوتاه» ثبت شده است

باز هم تا آخر شب پای ماهواره بود؛

باز هم تا آخر شب گلویم پر از بغض بود؛

باز هم آخر شب بغضم ترکید:

"آخه عزیزم اینا همونایی هستن که هشت سال جوونای ما رو گرفتن... می ترسم تو رو هم از من بگیرن"

باز هم آخر شب شد، خوابید، من ماندم و ترس این که دیر بیدار شود...


+

باتوجه به کم بودن تجربه م در زمینه داستان، لطفا نقد کنید.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۹
امیر حسین

گوش هایش نمی شنید

مقداری از زیر شال بیرونشان آورد

کاش این بار گوش ها صدای خدا را می شنیدند . . .

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۰
امیر حسین

سراغ کتاب خانه اش رفت

و خاک خورده ترین کتاب را برداشت...

... قرآن


پی نوشت:

خودش را مسلمان می دانست...!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۳۴
امیر حسین

تا چشم بر هم گذاشت

روزش شب شد

و باز چشم بر هم گذاشت

اما دیگر شبش روز نشد . . .!


پی نوشت:

در چشم بر هم زدنی از دنیا می رویم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۲۳
امیر حسین