بابای من زنده است
فقط
بعد از جبهه رفتنش
در یک قاب عکس
تاقچه نشین شده است
همین!
بابای من زنده است
فقط
بعد از جبهه رفتنش
در یک قاب عکس
تاقچه نشین شده است
همین!
انگار اشتباهی
جای چشم
مشک را نشانه گرفته بودند
شاید برای همین بود که اشک های علمدار با تیر خوردن مشک روانه شد...
خدایا
نمی گویم تو را می خواهم
می گویم
می خواهم خودم همانی شوم که تو می خواهی
وگرنه من که هستم که تو را بخواهم؟؟
یک بار سیب خورد
بعد آن آدم شد
ما
بار ها سیب خوردیم
اما آخر آدم نشدیم!
کاش روزی نرسد که
من بمانم
و یک پنجره
و یک راه طولانی
و یک عمر تمام شده
در انتظار تو...
از بچگی خط زیبایی نداشته ام
تقدیرم را تو باید بنویسی مولا
من که بنویسم، بد خط می شود!
کاش این یلدای آخر باشد
خدایا!
خسته شده ام از یلدا هایی که خورشیدشان پشت ابر است
خدایا
خسته شده ام
از این که گاهی با تمام وجود تو را می خواهم
و گاهی غفلت می کنم
کمکم کن